چرا دنیای جدید برای مغزمان بد است؟
در روز و روزگاری زندگی میکنیم که با انواع راههای ارتباطی و شبکههای اجتماعی احاطه شدهایم و باید حواسمان به همه آنها باشد. اینکه حواسمان به همه این شبکهها و ابزارها باشد، انرژیبر است و زمانمان را بهسرعت میبلعد. دانشمندان مختلف درباره اثرات فناوری بر مغز ایدههای مختلفی دارند. ایدههای او درباره دنیای تازه و اعصاب و مغزمان چیست؟
برای پیدا کردن جواب این سوال، اینبار در تحریریه مجله سلامت و پزشکی دکتردکتر به سراغ یکی از مقالات مجله گاردین رفتهایم. در ادامه درباره نظرات عصبشناس خبره، دنیل جی لویتین (Daniel J Levitin) درباره تأثیرات فناوری بر مغز میخوانید. مطالعه این مقاله، حدودا 10 دقیقه زمان نیاز خواهد داشت.
در انتهای همین صفحه و در بخش نظرات، میتوانید نظرات خود را مطرح کرده و سوالات پزشکی خود را بپرسید.
مضرات دنیای جدید برای مغز
مغز ما بیش از هر زمان دیگری مشغول است. ما با حقایق، شبه حقایق، حواشی و شایعاتی مورد حمله قرار میگیریم که همگی بهعنوان اطلاعات مطرح میشوند. تلاش برای کشف آنچه باید بدانیم و چه چیزی را نادیده بگیریم، واقعا خستهکننده است. ضمن اینکه، همه ما بیشتر از گذشته هم کار میکنیم. 30سال پیش، آژانسهای مسافرتی، خطوط هوایی و ریلی ما را برای رزرو خدماتشان یاری میکردند، فروشندگان به ما کمک میکردند که کالای موردنظرمان را پیدا و خریداری کنیم، تایپیستها یا منشیهای حرفهای هم به افراد پرمشغله در مکاتباتشان کمک میکردند. حالا بیشتر این کارها را خودمان انجام میدهیم. ما کارهای ۱۰ فرد مختلف را انجام میدهیم و در عین حال تلاش میکنیم که با زندگی خود، فرزندان و والدین، دوستان، شغل، سرگرمیها و برنامههای تلویزیونی مورد علاقه خود هم راه بیاییم و همگام باشیم.
تلفنهای هوشمند ما به وسایلی مانند چاقوی ارتش سوئیس تبدیل شدهاند که هم فرهنگ لغت، ماشین حساب، مرورگر وب، ایمیل و برای بازیکردن هستند و هم تقویم قرار ملاقات، ضبط صدا، تیونر گیتار، پیشبینیکننده آب و هوا، GPS، پیامک، توییتر، فیسبوک و چراغ قوه.
این وسایل قدرتمند هستند و کارهای بیشتری نسبت به پیشرفتهترین کامپیوترهای ۳۰ سال پیش در دفتر مرکزی شرکت آیبیام (IBM) را انجام میدهند. ما مدام از تلفنهای هوشمند استفاده میکنیم؛ این روند بخشی از یک شیدایی معاصر در قرن ۲۱ است که برای هر کاری سریع به سراغ این ابزار میرویم.
ما در همه حال با تلفن همراهمان کار میکنیم؛ وقتی در خیابان پیادهروی میکنیم، پیام میدهیم، زمانی که در صف ایستادهایم، ایمیل میزنیم و در حالی که با دوستان خود ناهار میخوریم و مخفیانه بررسی میکنیم که دوستان دیگرمان چه میکنند. تلفن همیشه با ما است؛ در پیشخوان آشپزخانه، دنج و امن در محل اقامت خود، فهرست خرید خود را در تلفنهای هوشمند مینویسیم و در همین حین، در حال گوش دادن به پادکست فوقالعاده آموزندهای در مورد زنبورداری شهری هم هستیم.
اما یک جای کار میلنگد. اگرچه فکر میکنیم چندین کار را همزمان انجام میدهیم اما این چیزی نیست جز توهمی قوی و شیطانی. ارل میلر(Earl Miller)، متخصص علوم اعصاب در دانشگاه امآیتی(MIT) و یکی از متخصصان جهان در زمینه توجه و تمرکز تقسیمشده، میگوید:
« مغز ما برای انجام چند کار همزمان طراحی نشده است. زمانی که مردم فکر میکنند در حال انجام چند کار به طور همزمان هستند، در واقع، فقط سریعا از شاخهای به شاخه دیگر میپرند و هربار که این روند را طی میکنند، هزینهای شناختی به آنها تحمیل میشود.»
بنابراین ما در واقع مانند شعبده بازی حرفهای نیستیم که توپهای زیادی را در هوا نگه میدارد، بلکه بیشتر شبیه بشقابچرخان آماتور و بدی هستیم که دیوانهوار از کاری به کار دیگر در حرکتیم و دلنگرانی اموری که دقیقا پیش رویمان نیستند هم باعث تخریب لحظههایمان میشود. حتی با وجود اینکه احساس میکنیم، کارهای زیادی انجام میدهیم، در واقع، توزیع تمرکزمان روی امور مختلف باعث کاهش کاراییمان میشود.
مولتی تسکینگ و چالشهای مغز با آن
مولتیتسکینگ (Multitasking) یا انجام چند کار همزمان باعث افزایش هورمون کورتیزول و هورمون گریز و ستیز یا همان آدرنالین در بدن میشود که هردو مغز را تحریک میکنند و باعث بروز مه مغزی یا افکار مغشوش میشوند. این روند موجب شکلگیری حلقه بازخورد اعتیاد به دوپامین هم هست؛ مغز تمرکزش را از دست میدهد و با بازیابی آن پاداش میگیرد. این پاداش باعث میشود که همیشه دنبال تحریکی از بیرون برای رسیدن به حس خوب در مغز باشیم.
وضعیت بدتری هم شکل میگیرد؛ قشر جلوی مغز درگیر وضعیتی به نام سوگیری جدید (novelty bias) میشود. به این معنی که توجه آن به راحتی با چیز جدیدی ربوده میشود؛ چیزی شبیه زمانی که سعی داریم با اشیای براق، حواس نوزادان یا حیوانات را به خود جلب کنیم.
اینجا است که نکتهای قابلتوجه برای افرادی هویدا میشود که مولتیتسکینگ یا توزیع تمرکز و توجه برای چند کار را انجام میدهند: بخشی از مغز که برای پیشبرد هر کاری باید به آن تکیه کنیم، بهراحتی دچار انحراف و حواسپرتی میشود.
ما تلفن را پاسخ میدهیم، چیزی را در اینترنت جستجو میکنیم، ایمیل خود را چک میکنیم، پیامی کوتاه میفرستیم، و هر یک از اینها باعث تحریک سوگیری جدید میشوند و تمایل به دریافت پاداش مغزی را بالا میبرند. این روند با انفجار مواد افیونی و هیجاناتشان در بدن همراهاند (جای تعجب نیست که حس خیلی خوبی پیدا میکنیم).
همه اینها به ضرر ما در انجام کارها است. بهجای درو کردن پاداشهای بزرگی که از تلاش مستمر و متمرکز حاصل میشود، از انجام هزاران کار کوچک با پاداشهای پوچ لذت میبریم. این جریان به ضررمان است و هیجان و شادی کاذبی برایمان میآورد و جای شادی و رضایت دائمی و قدرتمند ناشی از انجام امور با دقت و تمرکز بالا و زیاد را میگیرد.
در گذشتهها، اگر تلفن زنگ میخورد و مشغول به کاری بودیم، یا پاسخش را نمیدادیم یا زنگ آن را قطع میکردیم. زمانی که خبری از تلفنهای بیسیم نبود، انتظار نمیرفت که سریع به هر تماسی پاسخ داده شود. شاید طرف در نزدیکی دستگاه تلفن نبوده و امکان پاسخدهی سریع را نداشته است. این موضوع باعث شکلگیری احساس بد نادیده گرفتهشدن از سوی طرف دیگر خط نمیشد و همهچیز طبیعی بود.
این روزها، تعداد موبایلهای در دسترس افراد بسیار زیاد شده است. همین موضوع باعث به وجود آمدن این ذهنیت شده که هروقت که بخواهیم، میتوانیم به فردی دیگر دسترسی داشته باشیم. در این روند، فقط هم به زمان مناسب تماس برای خودمان دقت میکنیم و طرف دیگر را نادیده میگیریم. این انتظار به قدری ریشه دوانده که آدمها در جلسات مهم هم مجبور هستند به تلفنشان پاسخ بدهند و بگویند: «ببخشید! الان در جلسه هستم و نمیتوانم صحبت کنم». همین یک یا دو دهه پیش هم کسی اینچنین انتظاراتی نداشت و تلفن روی میز در طول جلسات زنگ میخورد و بیپاسخ میماند. در واقع، انتظارات افراد از دسترسی به هم متفاوت از حالا بود.
انجام چند کار همزمان برای عملکرد شناختی مضر است. گلن ویلسون (Glenn Wilson)، استاد مدعو سابق روانشناسی در کالج گرشام لندن (Gresham)، چنین چیزی را شیدایی اطلاعات میداند. تحقیقات او نشان داده که قرارگرفتن در موقعیتی که سعی میکنید روی یک کار تمرکز کنید و در عین حال، ایمیلی خواندهنشده دارید، میتواند ضریب هوشیتان را ۱۰ امتیاز کاهش دهد. یعنی زمانی که مشغول به کاری هستید و دلتان بابت کار انجامنشده دیگری نگران است، سطح هوشتان پایین میآید.
یکی دیگر از یافتههای ویلسون این است که اگرچه مردم فواید زیادی را به ماری جوانا نسبت میدهند، از جمله افزایش خلاقیت و کاهش درد و استرس اما کاملا ثابت شده که ماده اصلی آن، کانابینول (cannabinol) گیرندههای مخصوصی را در مغز فعال میکنند و به شدت حافظه و توانایی ما برای تمرکز بر روی چندین کار را مختل میکنند. ویلسون نشان داد که زیانهای شناختی ناشی از چندوظیفگی حتی بیشتر از زیانهای شناختی ناشی از کشیدن ماریجوانا است.
راس پولدراک (Russ Poldrack)، عصبشناس دانشگاه استنفورد، دریافته که یادگیری اطلاعات در حین انجام چند کار باعث میشود که اطلاعات جدید به قسمت اشتباهی از مغز بروند. برای مثال، اگر دانشآموزان همزمان مطالعه کنند و تلویزیون ببینند، اطلاعات حاصل از تکالیف مدرسه آنها به ناحیه مخطط میرود، یعنی منطقهای که مخصوص ذخیره رویهها و مهارتهای جدید است، نه حقایق و ایدهها.
بدون حواسپرتی تلویزیون، اطلاعات وارد هیپوکامپ میشوند، یعنی جایی که به روشهای مختلف سازماندهی و دستهبندی میشوند و بازیابیشان آسانتر است. ارل میلر (Earl Miller) از دانشگاه MIT میگوید:
«مردم نمیتوانند چند کار همزمان را به خوبی انجام دهند، و وقتی چنین ادعایی دارند، خودشان را فریب میدهند.».
به نظر میرسد که مغز در این فریب بسیار خبره عمل میکند.
پای هزینههای متابولیک یا سوختوسازی هم به میان است. درخواست از مغز برای تغییر توجه از یک فعالیت به فعالیت دیگر باعث میشود که قشر جلوی آن و بخش مخطط گلوکز اکسیژندار را بسوزانند، یعنی همان سوختی که برای ادامه کار به آن نیاز دارند.
نوع جابجایی سریع و مداومی که با انجام چند کار وجود دارد، باعث میشود مغز آنقدر سریع سوخت را بسوزاند که حتی پس از مدت کوتاهی احساس خستگی و سرگشتگی کنیم. در این صورت، ما به معنای واقعی کلمه، مواد مغذی مغزمان را تخلیه کردهایم. این منجر به سازش در عملکرد شناختی و فیزیکی میشود. درباره چیزهای دیگر، تغییر مداوم تمرکز برای انجام امور مختلف منجر به اضطراب میشود و سطح هورمون استرس کورتیزول را در مغز افزایش میدهد. چنین چیزی میتواند منجر به رفتارهای تهاجمی و تکانشی شود. در مقابل، ادامه کار از سوی بخش سینگولیت قدامی و جسم مخطط کنترل میشود، و هنگامی که حالت اجرایی مرکزی را درگیر میکنیم، ماندن در آن حالت انرژی کمتری نسبت به انجام چند کار مصرف میکند و در واقع نیاز مغز به گلوکز کمتر میشود.
بسیاری از کارهای چندوظیفه ای مستلزم تصمیمگیری هم هستند: این پیام متنی را پاسخ بدهم یا نه؟ چطور پاسخ بدهم؟ چطور این ایمیل را بایگانی کنم؟ کارم را ادامه بدهم یا استراحت کنم؟ به نظر میرسد که تصمیمگیری برای منابع عصبی هم بسیار سخت است و تصمیمات کوچک به اندازه تصمیمات بزرگ انرژی میگیرند. یکی از اولین چیزهایی که در این موقعیت از دست میدهیم، کنترل رفتارهای آنی و تکانهای است. این تهیشدن انرژی باعث میشود که پس از تصمیمگیری درباره چندین موضوع بیاهمیت، درباره موضوعات مهم هم تصمیمات بدی بگیریم.
چرا با انجام چند کار همزمان، خود را به چنین وضعی دچار کنیم؟
در بحث درباره بمباران مغز با اطلاعات مختلف با چهرههای مطرح، دانشمندان برتر، نویسندگان، دانشجویان و صاحبان مشاغل کوچک، پیامهای مختلف ایمیلی و… بارها و بارها به عنوان یک مشکل مطرح میشوند. ایرادی فلسفی به خود ایمیل وارد نیست، بلکه تعداد ایمیلها است که ذهن را خسته میکند. وقتی از پسر ۱۰ ساله همکارم در علوم اعصاب جف موگیل (رئیس آزمایشگاه ژنتیک درد در دانشگاه مک گیل) پرسیده شد که شغل پدرش چیست، گفت که او به ایمیلها پاسخ می دهد. جف پس از مدتی فکر، اعتراف کرد که پاسخ پسرش چندان هم دور از واقعیت نیست چون مدام مشغول این کار است. حجم پیامهای دریافتی از شبکههای اجتماعی مختلف، ایمیل و… در روزگار جدید زیاد شده است و ما خود را موظف میدانیم که به همه آنها واکنش نشان بدهیم که امری منطقی نیست.
قبل از ایمیل و پیامهای امروزی، اگر میخواستید برای کسی نامه بنویسید، باید کمی تلاش میکردید. باید با قلم و کاغذ مینوشتید یا پشت ماشین تحریر مینشستید و با دقت پیامی را مکتوب میکردید. هیچ ابزاری در این رسانه و بستر ارتباطی وجود نداشت که بتواند یادداشتهای سریع را بدون فکر کردن بنویسید. این موضوع و کُندی سرعت به دلیل تشریفات مربوطه، و زمان لازم برای نوشتن یک یادداشت، یافتن آدرس و پاکت، اضافه کردن هزینه پست و دریافت آن بود.
بهخاطر اینکه آمادهشدن برای فرایند نامهنویسی طولانی بود و زحمت داشت، تا زمانی که خبری از حرفی مهم نبود به نامهنگاری فکر نمیکردیم. اما ایمیلزدن هزینه و زحمتی ندارد و برای همین، بسیاری از ما هرچه را در سر داریم، مینویسیم و میفرستیم. البته هزینه برق و اینترنت و… وجود دارد اما نه آنقدر که مانع از فرستادن ایمیل شود. ایمیل در مقایسه با تهیه تمبر و پاکت، روند خرید اینها و مراجعه به اداره پست و…، بهشدت روند سادهتری دارد.
سهولت محض ارسال ایمیل منجر به تغییر رفتار شده است؛ تمایل به ابراز ادب کمتر در مقابل چیزی که میخواهیم یا در بیان خواستهمان. بسیاری از متخصصان داستان مشابهی را بیان میکنند. برای مثال، یکی از افراد محقق و فعال میگوید: «بخش بزرگی از ایمیلهایی که دریافت میکنم از سوی افرادی است که به ندرت میشناسم و از من میخواهند کاری برای آنها انجام دهم که خارج از محدوده کاری من یا رابطهام با آنها است. ظاهرا ایمیل باعث میشود که چیزهایی را از دیگران بخواهیم که هرگز از طریق تلفن، حضوری یا پست از دیگران طلب نمیکنیم».
تفاوتهای مهمی بین دریافت نامه سنتی و ایمیل وجود دارد. در زمانهای قدیم، تنها نامهای که دریافت میکردیم یک بار در روز میآمد. این یعنی زمانی را باید صرف فرایند دریافت نامه میکردیم و محدودیتهایی در آن وجود داشت. از سوی دیگر، چون چند روز طول میکشید که نامه به دستمان برسد، انتظار پاسخدهی فوری وجود نداشت. حتی اگر مشغول اموری بودیم، نامه تا چند روز در صندوق پست میماند و رسیدگی به آن به بعد موکول میشد.
حالا ایمیل همیشه هست، و محتواهایی در آن مطرح میشود که نیاز به واکنشهایی فوری دارند. مثلا باید برای دیدن ویدیویی جالب روی یک پیوند کلیک کنید، یا به سؤال همکارتان پاسخ بدهید، یا برای ناهار با یک دوست برنامهریزی کنید، یا حتی ایمیل را حذف کنید. تمام این فعالیتها به شما این حس را میدهد که کارهایی انجام میدهید و مشغول هستید؛ در برخی موارد هم همینطور است اما زمانی که فعالیتهای اولویتدار خود را به خاطر ایمیل متوقف میکنید، در واقع، کارایی و تمرکز عمیق را قربانی کردهاید.
تا همین اواخر، هر یک از روشهای مختلف ارتباطی که استفاده میکردیم، ارتباط، اهمیت و هدف آن را نشان میداد. محتوا و ارزش پیام با ارسالش به شیوههای گوناگون تاحد زیادی مشخصتر میشد. پیامی که از سوی پستچی یا مأمور دادگستری به دست میرسید، پیش از بازشدن معرف ماهیت خود بود. به طور مشابه، تماسهای تلفنی هم سبک و سیاق خود را داشتند و تاحد زیادی معرف محتوای پیام و کلامی بودند که قرار به مطرحشدنشان بود. رسانه سرنخی برای پیام بود. همه اینها با ایمیل تغییر کرده است، و این یکی از معایبش است. از پیامهای امروزی در قالب ایمیل یا پیام پیامرسانها برای ارسال همهچیز و هر نوع محتوایی استفاده میشود.
در گذشته، امکان دستهبندی پیامهای مختلف بود اما این روزها، ایمیلها خیلی کلی و جمعی در صندوق پست الکترونیکی جای خوش میکنند و به طور اجباری ایمیل خود را تا حدی بررسی میکنیم چون نمیدانیم که پیام دریافتیمان در چه دستهبندی قرار میگیرد و حاوی چه خبرها و اطلاعاتی برایمان است. این نبود قطعیت در شناسایی نوع محتوا و پیام، سیستم طبقهبندی ادراکی سریع ما را خراب میکند، باعث استرس و منجر به فشار تصمیمگیری میشود. هر ایمیلی نیاز به یک تصمیم دارد! آیا به آن پاسخ میدهم؟ اگر چنین است، اکنون یا بعد؟ چقدر مهم است؟ اگر جواب ندهم یا همین حالا جواب ندهم، عواقب اجتماعی، اقتصادی یا شغلی چه خواهند بود؟
البته اکنون ایمیل هم به عنوان رسانهای ارتباطی در حال منسوخشدن است. بیشتر افراد زیر ۳۰ سال ایمیل را به عنوان روش ارتباطی منسوخی میدانند که فقط از سوی افراد مسن استفاده میشود. آنها از شبکههای اجتماعی و پیامرسانها برای ارتباطات استفاده میکنند. اسناد، عکسها، ویدیوها و پیوندها را به پیامهای متنی خود پیوست میکنند و اهل رسانههای تازهتر هستند.
برای آنها ارسال پیام با پیامرسانها به روش اصلی ارتباط تبدیل شده است. چنین روندی حریم خصوصی به آنها میدهد، یعنی چیزی که در تماس تلفنی ندارید و درضمن سریعتر از ایمیل هم به نظر میرسد. امکانات ارتباطی امروزی به کاربران کمک میکنند که با چند نفر به طور همزمان در ارتباط باشند و کنترل دریافت و فرستادن پیام را در اختیار بگیرند. پیامها با ابزارهای جدید هم مشکلات ایمیل و روشهای قدیمیتر را دارند. به واسطه محدودیتهای بسترهای تازه تبادل پیام، گفتوگوها از عمق و جزئیات بهرهای نمیبرند. ضمن اینکه اعتیاد به سرعت این سبک از ارتباطات هم مسالهای جدی است. پیامها برخلاف ایمیل، به طور جادویی بر روی صفحه نمایش گوشی ظاهر میشوند و توجه فوری میطلبند.
به این روند، انتظارات اجتماعی را هم اضافه کنید که یک متن بی پاسخ برای فرستنده میتواند توهینآمیز تلقی شود. در این سبک از ارتباطات، دستوری برایتان در ذهن صادر میشود که منجر به هدایت در روندی اعتیادآمیز میشود: پیامی دریافت میکنید و این باعث فعالشدن مراکز مغزی میشود که سریع حواسشان به چیزهای تازه جلب میشود. شما به پیام پاسخ میدهید و برای انجام این کار احساس خوبی پیدا میکنید. این تکمیل یک کار یا اقدام یا همان پاسخدهی به پیام باعث میشود که دوپامین در مغز ترشح شود و سیستم مغزیتان از شما بخواهد که برای رسیدن به این سرخوشی باز هم در روندی مشابه قرار بگیرید.
در آزمایشی معروف، پیتر میلنر (Peter Milner) و جیمز اولدز(James Olds)، همکاران دنیل لویتین در مکگیل که هر دو عصبشناس هستند، الکترود کوچکی را در مغز موشها در ساختار کوچکی از سیستم لیمبیک به نام هسته اکومبنس (accumbens) قرار دادند. این ساختار تولید دوپامین را تنظیم میکند و زمانی که قماربازها برنده شرطبندی میشوند، معتادان به مواد مخدر کوکائین مصرف میکنند یا افراد مختلف به ارگاسم میرسند، فعال میشود و به آن مرکز لذت میگویند.
وجود اهرمی در قفس به موشها این امکان را میداد که سیگنال الکتریکی کوچکی را مستقیماً به هسته اکومبنس خود بفرستند. فکر می کنید آنها چنین چیزی را دوست داشتند؟ باید بدانید که آنقدر لذت برده بودند که هیچ کار دیگری نکردند و همه چیز حتی خوردن و خواب را فراموش کردند. مدتها بعد از گرسنهشدن، اگر فرصتی برای فشار دادن آن نوار کوچک داشتند، غذای خوشمزه را نادیده میگرفتند. موشها حتی فرصت رابطه جنسی را نادیده میگرفتند. آنها بارها و بارها اهرم را فشار دادند تا اینکه از گرسنگی و خستگی مردند. این شما را به یاد چیزی می اندازد؟ مردی ۳۰ ساله در گوانگژو (چین) پس از سه روز انجام مداوم بازیهای ویدیویی جان باخت. مرد دیگری در دائجو (کره جنوبی) پس از انجام تقریباً ۵۰ ساعت بازیهای ویدیویی بهطور مداوم، جان خود را از دست داد و با ایست قلبی فوت کرد.
هر بار که پیامی را به شیوهای ارسال میکنیم، احساس موفقیت به ما دست میدهد و مغزمان مجموعهای از هورمون های پاداش دریافت میکند که به ما می گویند کاری را انجام داده و محقق کردهایم. هر بار که فید توییتر یا شبکههای اجتماعی رنگارنگ را بررسی میکنیم، با چیزی جدید مواجه میشویم و احساس میکنیم از نظر اجتماعی بیشتر به دنیا متصل شدهایم. در این صورت مقداری دیگر از هورمونهای پاداش دریافت میکنیم. اما به یاد داشته باشید، این بخش گنگ و تازهجوی مغز است که سیستم لیمبیک را هدایت میکند و باعث القای حس لذت میشود. خبری از برنامهریزی، درگیری مراکز فکری سطح بالاتر در قشر پیشانی مغز نیست. یادتان نرود: چک کردن پیامهای مختلف اعتیادی عصبی است.
منبع: